baran



 

 


سه شنبه 18 مهر 1398برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

 

کاش میدانستم دل بستنم به تو اینهمه دردسر خواهد داشت

آن وقت حتی به تو نگاه هم نمیکردم چه برسد به این که عاشقت بشوم

من که گفته بودم اگر میخواهی روزی مرا فراموش کنی مرا وابسته خود نکن

گفتی تا اخرین روز زندگیت با من میمانی

تو که هنوز زنده ای ولی چرا با من نیستی؟؟

شاید هم ان کسی که من میشناختم مرده تو یک ادم جدید هستی با قلب سنگی

کاش حال و روزم را میفهمیدی ،لعنتی فراموش کردنت هم عذاب آور است

دیگر قلبم فقط میتپد دیگر عاشق نمیشود دیگر احساس ندارد مرده اند،همان روز که

گفتی مرا دیگر نمیخواهی ،زمین و اسمان دور سرم میچرخید فقط زیر لب میگفتم

این حق من نیست،این حق من نیست ،بیمعرفت


پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...خدایا

 

 

.....خدایا این روزها حرفهایم بوی ناشکری می دهند اما تو به حساب تنهایی ودردو دل بگذار

.....خدایا دلم آغوش می خواهد

اما نه زن! نه مرد! خدایا زمین نمی آیی؟؟؟؟؟


سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

 

!!بالشت خود را ترجیح میدهم

....شانه هایت مثله بالشت های مسافرخانه می ماند

!!خوب میدانم سرهای زیادی را مهمان بوده است


یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

.....خدایا دلم زنگ تفریح میخواهد

!باور کن خسته شدم از این کلاس رقصیدن به ساز دنیا

 

 

 

آرام در گوشه ای نشستم

کارم از چسب وپانسمان گذشته

....  "زخم" به روحم رسیده

خدایا تا خرخره پرم از زندگی

به خدا دیگه میل ندارم سیرم

 

 

به گوش خدا برسانید

آدم این حوا سالهاست که رفته است

این حوای تنها را برگردان پیش خودت

بهشتش را نمیخواهم به جهنمش هم راضی ام

هرجایی باشد جز این دنیا

....این دنیا بوی آدم گرفته است

 

 

 


شنبه 6 آبان 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...کاش

 

 

کاش دليلی براي تمام جرم های ناکرده وجود داشت

 و آن وقت من سر قفلی تمام اين غم ها ميشدم 

دلم برای تو خيلی تنگ است و وجودت از وجودم خيلی دور 

تو خيلی ساده نگاهم  را فراموش می کنی

و من خيلی سخت تو را به خدا می سپارم

...يادت هست روزهايی که از همه چيز ميگفتيم به غير از جدايی

!!!ولی امروز از همه چيز ميگوييم به غير از پيوستن

چقدر اين زندگی نفرت آور است و شايد وجود تو

مرحم تمام دردهای من ميشد

ولی حيف که تو خود دردی شدی

افزون به تمام دردهايم

من ديگر وجود تو را در هاله ای از ابهام نميخواهم

مسافر روياهای من برو شايد جای ديگری مرحمی پيدا کنی

... ولی من ميمانم

ميمانم تا به تمام کسانی که از عشق ميگويند ثابت کنم

عشق يعنی احساس و احساس يعنی بيچارگی


... آسمون و روز و شبم فرقی نداره

... حالا ديگه من موندم و اين قلب پاره

!!!...خيلی دلم ميخواد ببينمت دوباره

 ...دلم ميخواد داد بزنم اما نميشه

...دلم ميخواد بخندم و بی تو نميشه

...ميخوام پيشم بمونی تا آخر دنيا

...دنيا ديگه بی تو واسم دنيا نميشه

ميخوام دعا کنم تا عاشقای دنيا

...هرکی به عشقش برسه...اما نميشه


چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

....خدا جون

 

 

خدا جون ميشه تو امشب منو تو بغل بگيری؟

 بگی آروم توی گوشم ديگه وقتشه بميری


خدا جون ميگن تو خوبی ، مثل مادرا می موني
اگه راست ميگن ببينم عشق من کجاست ميدونی؟

 
خدا جون ميشه يه کاری بکنی به خاطر من؟
من می خوام که زود بميرم آخه سخته زنده موندن


من که تقصيری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی ميدونی تنهايی سخته


زنده بودن يا مردن من واسه اون فرقی نداره
اون می خواد که من نباشم، باشه ،اشکالی نداره


خدا جون می خوام بميرم تا بشم هميشه راحت
ولی عمر اون زياد شه حتی واسه يه ساعت


خدا جون ميشه تو امشب منو تو بغل بگيری؟
بگی آروم توی گوشم ديگه وقتشه بميری


سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

....خبر از من داری

 

 

خبر از من داری؟... خبر از دلتنگی های من چطور؟
....و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند
....خبرش رسيده که مرده اند؟؟؟
.....هيچ سراغ دلم را ميگيری؟؟
کسی خبر داده که ديگر توانی برايم نمانده از دوريت؟
....مچاله شده ام از دلتنگی؟
آه.... که هيچ کلاغی نساختيم ميان هم

.....وجدانت راحت
خدايا خبرهای من به تو هم نمی رسد....؟؟


چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...چه کنم

 

با اين همه غم ها چه کنم...؟
با اين همه شبها چه کنم بي تو...؟

با اين دل ديوونه م  که تنگ اون نگاه توست چه کنم...؟

با اين همه خاطره ها که از ياد تو مانده بر روي دلم خودت بگو چيکار کنم...؟

تا کي بايد به انتظار تو اين دلمو خوش بکنم...؟

...بيا ديگه اين دل زخمي منو با يه نگاه مرهم بده

...به انتظار ديدنت دلم داره پر ميزنه

بيا ديکه تا کي بايد به ياد عشق تو سر کنم...؟

...اين انتظار ديگه بسه دلم داره ميترکه

...جان عزيزترين کست بيا به اين انتظار پايان بده

...اي مهربان دلم تورو خيلي ميخواد


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

....درد منو تو یکیست

 

!.........امشب فهميدم درد من و تو يکيست

نميدانم قلم به دست گرفته ام و مينويسم ، براي چه ....؟

!براي غمي که در سينه ام سنگيني ميکند

... يا اصلا غمي نيست که براي آن مينويسم

...گيجم، خسته ام

...خسته از حتي تکرار اين که بگويم خسته ام  يا  که غمگينم

...درد دارم

 يک درد بي دوا و آن خستگي و زدگي از زندگي بي مقصد و

.......بي معني است

......ميانِ آدمـــک هايِ هـــــزار رنـــــــگ

......دلباخته يک رنـــــــــــــگي او شدم

....افــسوس...گذر زمان...بيرنــــــــگش کرد

....... ... .........کم رنگ...و...کم رنگ تر

.....و...آخـــــــــــر

!!!....................مـــــَــــــحــــــــــــــــو

!!!............امشب فهميدم درد من و تو يکيست

............من با سکوت مينويسم و تو خاموش ميخواني

......ميدانم باز هم در جواب اين همه حرف هايم چيزي نصيبم نميشود

.......جزززززززززززززز ...... اين نيز بگذرد

...........اينبار به وسعت تمام اشکاني که برايت ريختم دلم مرگ ميخواهد


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...هیچکس

 

.هيچ کس ويرانيم را حس نکرد .وسعت تنهائيم را حس نکرد


.در ميان خنده های تلخ من گريه پنهانيم را حس نکرد

.در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد

آن که با آغاز من مانوس بود . لحظه پايانيم را حس نکرد يادته

بهم گفتی دوسم داری؟ يادته گفتی عاشق منی؟

يادته گفتم آخر تنها ميشم؟ يادته گفتی تنهات نميذارم؟ يادته گفتی هميشه با منی؟

يادته گفتم از ياد آخر ميرم؟ يادته گفتی دلت پيش منه؟ يادته گفتم اينا حرفه همه؟ يادته

گفتی من دوستت دارم؟ يادته گفتم که باور ندارم؟

يادته گفتم اين عشق تا کجاست؟ يادته گفتی تا نفس با ماست؟

يادته گفتم که باور ندارم؟ يادته گفتی که آره حق دارم؟ حالا ديدی که همش حرف بودفقط؟

حالا فهميدی همش ادعا بود؟ بوی نفسات هنوز مستم ميکنه کنارم

نيستی ولی با نفسهات گرم ميشم زيبايی چشمانت هنوز افسونم ميکنه

کنارم نيستی ولی چشمانت در چشمانم نقش بسته

صدايت هنوز از خود بی خودم ميکنه کنارم نيستی ولی

جز صدات نميشنوم تو کنارم نيستی اما من چيزی جز تو ندارم

بعضی عشق ها آتشين اما كم عمق و سطحی هستند گردبادی بر پای می كنند

و زود هم سرد می شوند اما بعضی عشق ها عميق است و ملايم چون يك نخ باريك

شروع می شود و در طول زمان استمرارمی يابد


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

باران

 

 !کاش میدانستی در این کویر تنهایی تورا داشتن حس خیس باران است

 

 

...اينجـا مَنـ مينِويسَم...خُودَم را...لَحظِه هايَم را...عَصَبانيَتَـم را

دِلتَنگي هايَم را...غُرغُر هايَم را

گِـلِه هايي کِ هيچـ گاه بِ زَبانـ آوَردِه نِميشَوَند وَ مُدامـ نِوِشتِه ميشَوَند

چيزهايي کِ روزي آزارَمـ ميدادِه...خُودَم را...تو را... او را...همه را

تويِ آشُفتِه تَرينـ لَحَظاتـ هَم مَرا بِبيني ظاهِرَم آرام اَستـ

اما اينجا کَلَمِه هام فَرياد اَستـ... اينجا مالِـ مَنـ اَستـ...مالِـ خودَم

...هَر جور دِلَم بِخواهَد توشـ مينِويسَم تا آرامَم کُنَد وَقتي صِدا کَم مي آوَرَم

وَقتي دَردَم ميگيرَد

وَقتي بُغضـ ميکُنَم...وَقتي ميميرَمـ

هَرکَسـ دِلَشـ گِرِفته اَستـ اَز اينـ جا بِرَوَد اينجا اُتاقِ خاطِراتِ تَرَکـ خُوردِه مَنـ اَستـ


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

....حواست

 

 

 

حواست به منم باشه هنوز داغون داغونم
               هنوز از سردي آهم نه ميگريم نه ميخونم

حواست به منم باشه دارم جون ميکنم بي تو
          چه معصومانه هر لحظه معنا ميکنم درد و

حواست به منم باشه هنوز درگير احساسم
          به جز تو حتي من گاهي خودم رو هم نميشناسم

حواست به خدا باشه تو که اينقدر بي احساسي
          تو که از من به جز اسمم نه ميدوني نه ميشناسي

....حواست به منم باشه

خدايا از تو دلگيرم دارم ازغصه ميميرم
           چرا قسمت همين بوده که محتاج و زمين گيرم


نه آغوشت و ميبينم نه اجابت ميکني دردم
            يه کاري کن من از اينجا به اغوش تو برگردم

يه کاري کن بيام پيشت رو لبهام خنده پيدا شه
                نذارم منتظر بيشترحواست به منم باشه

 
....حواست به منم باشه

خدايا زندگي اينجا کنار ادمها سخته
       تو دنيا هر کي بدتر بود چرا بي درد و خوشبخته

 
خدايا کفر حرف من نذار لبهام به حرف واشه
                براي رفتن از دنيا حواست به منم باشه
يه کاري کن بيام پيشت رو لبهام خنده پيدا شه
                  نذارم منتظر بيشترحواست به منم باشه

 
....حواست به منم باشه


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

!!!!..... فقط برای خودم هستم
.....من...؟! چه دوحرفيه وسوسه انگيزيست
اين من ....!نه مهـربانم ....!نه عـاشق و نه محتاج نگاهی
!......فراري از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست
!فقط براي خودم هستم…خوده خودم ! مال خودم
....صبورم و عجول!! سنگين…سرگردان…مغرور…قـانع
!!!با يک پيچيدگي ساده و مقداري بي حوصلگيه زياد
و براي تويي که چهره هاي رنگ شده را مي پرستي نه سيرت آدمي ؛
هيچ ندارم راهت را بگيــر و بـــــــرو
.حوالي ما توقف ممنــــوع است


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...انتظار

 

 

 

هميشه

     با هميشه

در انتظار نيامدنت                    

سکوت مي کنم

....و از تو

مي آيي ؟

       نمي دانم اما

خوب مي دانم که نمي آيي

و اين قصه را به هيچکس نمي گويم

. حتي به تو

امروز چقدر انتظار نيامدنت را

                             .کشيده ام

باور کن شايد ، باور نکني

در ازدحام  اين همه آدم

           . سخن گفتن را فراموش کرده ام


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...عشق تو

 

عشق تو شوخی زیبایی بود خداوند با قلب من کرد 

زیبا بود

اما

!شوخی بود

...حالا

تو بی تقصیری

!خدای توهم بی تقصیر است

!...من تاوان اشتباه خود را پس میدهم

تمام این تنهایی

.تاوان (جدی گرفتن آن شوخی) است


پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...خسته شدم

.خسته شدم میخواهم در آغوش گرمت آرام گیرم

.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم

.بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد

                   ... خسته شدم بس که تنها دویدم

     ...اشک گونه هایم را پاک کن و برپیشانیم بوسه بزن

                   ... میخواهم باتوگریه کنم

                           ... خسته شدم بس که

                               ... تنها گریه کردم

 میخواهم دست هایم را به گردنت بیاویزم وشانه هایت راببوسم

                                          .خسته شدم بس که تنها ایستادم     

      

  

 

 

دارم دق مي کنم ، تحمل ندارم
ديگه خسته شدم ، دارم کم ميارم
دلم تنگ شده و ديگه نا ندارم
همش فکر توام ، همش بي قرارم
ديگه اشکي برام نمونده که بخوام
برات گريه کنم ، فداي تو چشام
دلم داره واسه تو پرپر مي زنه
تو رفتي و هنوز خيالت با منه

 

بدون تو کجا برم ، کنار کي بشينم
تو چشماي کي خيره شم ، خودم رو توش ببينم
تو که نيستي به کي بگم چشاشو روم نبنده
به کي بگم يکم نازم کنه که بم نخنده
بدونه تو با کي حرف بزنم ، دردت به جونم
تو اين دنيا به عشق کي ، به شوق کي بمونم
به جونه چشمات از تموم اين زندگي سيرم
تو که نيستي همش آرزو مي کنم بميرم


چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

 

!!!خیلی مواظب باش

...اگه با شنیدن صداش دلت لرزید

...اگه از بدیهاش فرارنکردی وموندی

!!!...دیگه تمومه

.اون شده همه دنیات


چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

 

تنها بودن قدرت می خواهد

....واین قدرت را کسی به من داد که روزی میگفت تنهایت نمیگذارم


چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 


دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

!!!...عشق نمی پرسه

 

 

 

 

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه:
باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه: دوستت دارم.


سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...اگر میتوانستم

 

 

 !اگر میتوانستم بروم ، میرفتم 

!اگر میتوانستم قلبت را بشکنم ، دوایی برای درد قلب شکسته خود می یافتم

!اگر میتوانستم تو را به بازی بگیرم ، قلب من اینک بازیچه ای کهنه نبود

!اگر میتوانستم اشکت را درآورم ، اول از همه اشکهای خودم را پاک میکردم

نه عزیزم من از تو دلشکسته ترم ، بیش از این مرا پریشان نکن ، من از تو خسته ترم

اگر میتوانستم بدون تو بمیرم ، تا به حال صدها بار مردم ولی زنده شدم ،  

!به عشق تو بیخیال آن دنیا شدم

به تو عادت نکرده ام ، به عشق خیانت نکرده ام ، کاش میتوانستم فراموشت کنم،  

تا امروز خودم یک فراموش شده نباشم  ،تا امروز اسیر غصه ها نباشم ،  

دلتنگ و آرزو به دل نباشم ، به امید فردا نباشم ،فردا نیز مثل امروز سخت میگذرد  

! نمیخوام بیش از این سردرگم و پریشان باشم

کاش میتوانستم رها شوم از زندان تو، دوباره بشکن قلبم را که حکم آزادی  

!در دستان توست

!کاش میتواستم رها شوم ، خاک پای سرنوشت را ببوسم و از زندان تو آزاد شوم


سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

بی وفا

 

 

چقدر زمونه بي وفاست نمي دونم خدا كجاست يكي بياد بهم بگه كجاي كارم اشتباست گاهي مي خوام داد

بكشم اما صدام در نمياد بگم آخه خدا چرا دنيا به آخر نمي ياد

 

 گريه کردن تا سحر کار من است. شاهد من چشم بيمار من است . فکر کردم که او يار من است. نه! فقط در

فکر آزار من است. نيتش از عشق تنها خواهش است ”دوستت دارم“ دروغي فاحش است. يک شب آمد زير

و رويم کرد و رفت. بغض تلخي در گلويم کرد و رفت. پايبند جستجويم کرد و رفت. عاقبت بي آبرويم کرد و

رفت. اين دل ديوانه آخر جاي کيست

 

هر گاه دفتر محبت را ورق زدي ...هر گاه در زير پايت صداي خش خش برگ ها را احساس كردي...هر گاه

 ميان ستارگان اسمان تك ستاره اي خا موش ديدي ...براي يك بار در گوشه اي از ذهن نه با زبان بلكه از ته

 قلب بگو: يادش بخير


سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

عشق من خدانگهدار

 

 

بايد فراموشت کنم چنديست تمرين مي کنم

 

 

 

.

.

.

خوب دبگه کم کم همه چیز داره تموم میشه

دیگه هیچی برام مهم نیست

اره من می تونم یعنی باید بتمونم

نمی خوام تا آخر عمر عذاب بکشم تازه فهمیدم :

"هیچکس لیاقت هیچیو نداره هیچکس"

 


من مي توانم ميشود آرام تلقين مي  کنم


با عکسهاي ديگري تا صبح صحبت مي کنم


با ان اتاق خويش را بيهوده تزيين مي کنم


سخت است اما مي شود در نقش يک عاقل روم


شب نه دعايت مي کنم نه صبح نفرين مي کنم


حالم نه اصلا خوب نيست تا بعد بهتر ميشوم


فکري براي اين دل تنهاي غمگين مي کنم


من مي پذيرم رفته اي و بر نمي گردي همين


خود را براي درک اين صدبار تحسين مي کنم


هرچه دعا کردم نشد شايد کسي آمين نگفت


حالا تقاضاي دلي سرشار از امين مي کنم


حالا نه تو مال مني نه خواستي سهمت شوم


اين مشکل بود و هست در عشق گلچين مي کنم


کم کم ز يادم مي روي اين روزگار و رسم اوست


اين جمله را با تلخي اش صد بار تضمين مي کنم


سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

پاییز

 

پاييز اومد با تمام رنگهاش با تمام زيباييهاش . خيلي آروم تو شهر قدم گذاشت. پاييز اومد، پاييزي كه دوست داشتني بود. پاييزي كه تموم رنگهاش خاطره بود ، اما اينبار تنها اومد، تنهاي تنها ، انگار ميدونست نميتونم صداي قدمهاش رو تو كوچه پس كوچه هاي دلم تحمل كنم، ميدونست نمي تونم صداي خش خش برگهاي زرد و بي گناه آرزوهام رو زير پاهاي وحشيش بشنوم . پاييز اومد و باز از اين همه رنگ دلم گرفته. كاش پاييز همونطور كه نگاهت رو از من گرفت مي تونست يادت رو هم از من بگيره . كاش جاي آرزوها خرمن خاطراتم خاكستر ميشد، كاش بناي عظيم غرورم را با نگاهي ويران نميكردم كه حالا زير اين آسمون خاكستري بر سر خرابه هاش اشك حسرت ببارم . حالا كه تو اينطور سر جنگ داري به كي تكيه كنم . حالا كه سكوت مهمون تنهاييم شده ، چطور بگم داري اشتباه ميكني . ديگه اشك هم قدرت برداشتن اين بغض سنگين رو نداره . اين روزها حتي خاطرات خوش هم به دلم زخم ميزنند ... . و تو ... .تو كه هنوز نتونستم دلم رو از نگاهت پس بگيرم. تو كه از همه چيز بي خبري و فقط  دلم رو زخم ميزني ، تو كه... .كاش ميتونستم يه دل سنگي مثل آدمكهاي ديگه داشته باشم تا جاي خالي دلم رو حس نميكردم، اونوقت مي تونستم حرفهات رو قبول كنم اونوقت ديگه به خواست تو عذاب نمي كشيدم. اگه تو منو لايق عذاب ميدوني حرفي ندارم .گاهي شك ميكنم اوني كه نگاهش خورشيد آسمونم بود اوني كه كلامش آرامش دنياي من بود تو بودي ؟؟؟پس چرا حالا... . حالا بيشتر از هر چيز منتظر بارونم تا هق هقم رو پشت هق هق ِاشكهاش پنهون كنم. حالا من يه پاييز واقعي ميخوام تا با اشكهاش تموم پيكرم رو  بپوشونه اونوقت من و پاييز يكي مي شيم، مست از بوي خاك بارون خورده و خيره به كوچه هايي كه تك و تنها زير اشكهامون تو سياهي شب گم ميشن :

 

 

كاش چون پاييز بودم ... كاش چون پاييز بودم
كاش چون پاييز خاموش و ملال انگيز بودم
برگهاي آرزوهايم يكايك زرد ميشد
آفتاب ديدگانم سرد ميشد
آسمان سينه ام پر درد مي شد
ناگهان طوفان اندوهي به جانم چنگ ميزد
اشكهايم همچو باران
دامنم را رنگ مي زد
وه ... چه زيبا بود اگر پاييز بودم
وحشي و پر شور و رنگ آميز بودم
شاعري در چشم من مي خواند ...شعري آسماني
در كنار قلب عاشق شعله ميزد
در شرار آتش دردي نهاني
نغمه من ...
همچو آواي نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته
پيش رويم
چهره تلخ زمستاني جواني
پشت سر :
آشوب تابستان عشقي ناگهاني
سينه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگماني
كاش چون پاييز بودم ... كاش چون پايز بودم ...


خوب ميدونم اين حرفها ديگه بيهوده ست . مي دونم ديگه هيچ وقت نمي تونم تو شهر چشمات قدم بزارم . كاش مي دونستي رفتنم رو نمي خواستم . كاش همون وقت كه هنوز مسافر شهر چشمات نشده بودم چشمات رو به روم مي بستي . كاش همون وقت كه لبخند رو گوشه ي لبات ديدم چشمهام رو مي بستم . حالا چه كنم با اين دل كه آسمونش هميشه باروني ميشه.اين گريه ها و اين بغض هميشگي  ديگه برام شده عادت . دل كندم از شهري كه مال من نبود ،رفتم كه تو سياهي شبها گم شم ، رفتم كه خيال همه رو راحت كنم ، رفتم كه ديگه هيچ وقت نباشم ، رفتم كه ديگه هيچ وقت دل مهربونت رو زخم نزنن . بايد مي رفتم ،راهي جز رفتن باقي نمونده. بودنم فرياد خاموشي بود كه فقط بغض و اشك به من هديه داد . حالا  تك و تنها تو خزوني كه زودتر از هميشه به دلم پا گذاشته به گلهاي حسرت كه از زير برگهاي خشك و زرد آرزوهام  سر در آوردن خيره ميشم . من اولين رهگذر اين جاده نبودم و آخرين هم نشدم ، ثانيه ها رد پاها رو پاك ميكنند  طوري كه انگار هرگز كسي از اين جاده گذر نكرده . ..


دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

هميشه فکر ميکردم اگه يه روز نباشي ميميرم ... اما نمردم ... داغون شدم !! خيلي دلم ميخواد بگم فراموشت کردم ولي واقعيت اينه که نميتونم فراموشت کنم ... خيلي دلم ميخواد خوابت رو ببينم ولي از وقتي که رفتي چشمام خيسه و خواب به چشمام نمياد ... يادته اشکامو پاک ميکردي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ميخوام بخوابم تا خوابتو ببينم که داري اشکامو پاک ميکني...


دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...دلتنگی

 

دارم از دلتنگی میگم،حرف من از بی کسی نیست

اون تو قلبمه همیشه،انگاری پیشم کسی نیست

دارم از نامردی میگم،حرف من از عاشقی نیست

توی این دوره زمونه عاشق دلم کسی نیست

دیگه از دست زمونه بخدا خسته ی خستم

وقتی تو دیگه نباشی من همیشه دل شکستم

دیگه من موندم تو غربت با یه دنیا خاطراتت

من با این چشمای گریون تا همیشه چشم به راهت

دارم از نامردی میگم،حق من غصه و غم نیست

آه من میاد سراغت دیگه این دست خودم نیست

برو که اشکام حلالت،دل من هنوز میخوادت

نمیدونم که پس از من کی میشینه چشم به راهت

حرف آخرم عزیزم الهی تنها نمونی

الهی تو اوج غم هات لحظه ای بی کس نمونی

الهی یار جدیدت سر رو شونه هات بزاره

الهی تا دنیا دنیاست نره و تنهات نزاره ...


یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

 

 

حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اماقایق نداشت

دلباخته سفر بود ولی همسفرنداشت

حکایت کسی است که زجر کشید اماضجه نزد .زخم داشت ولی ناله ای نکرد.

حکایت کسی است که نفس میکشید اما هم نفس نداشت.

پراز فریاد بود اما سکوت کرد.خندید ولی غمش راکسی نفهمید...

...پایان عشق بیگانگیست...

عاشق شدن دیوانگیست...

 


جمعه 17 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...ای کاش

 

                                                                                             

 

ای کاش در این تنهایی در آغوشم بودی

 

برای لحضه ای با تو بودن را احساس میکردم

 

این چه دردی است که تو را میبینم ونمیتوانم بگویم

 

دوستت دارم

 

ای کاش شیشه غرورم می شکشت تا فریاد بزنم

ولی افسوس که می ترسم وگوشی شنوا نیست

 

ای کاش روزی تو را از یاد ببرم

 

تا چشمانم رنگ خواب را حس کند

 

تا خواب های رنگی ام تمام شود تا از نبودنت در تنهایی خود زار بزنم

 

کاش می دانستی که با تمام وجود تو را می خواهم

 

ولی افسوس که گوشی شنوا نیست

 

ای کاش اینجا بودی

 

وگرمای وجودت از این خواب زمستانی نجاتم می داد حال که

 

این جا نیستی بگذار فریاد بزنم  تا امواج صدایم گوشت را نخراشد

دوستت دارم

دوستت دارم

 


پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 

...با من بمان

 

 ....سلام به تو که دوستت دارم و افسوس نمی دانی
نمی دانم با چه کلماتی نامه را آغاز کنم
چون نمی دانم حرف های دلم را به تو که دوستت دارم ،
به تو که تنها کسی هستی که دریچه های قلبم را به سویت می گشایم چگونه ....بگویم
...آتش عشقت بر جانم افتاده و هرگز خاموشی بر آن نیست 
حالا که نیستی مثل مرداب تنهایم ،
...مثل مرداب آرام و ساکت و غمگین  
اما این را هم بدان که اگر کنار من باز نیایی
!مرا هم چون مرداب سکون و مرگ فرا می گیرد 
...مرداب تنهاست و من تنها تر
بدون تو در آسمان عشق من نوری نمی تابد و
تمام زندگیم را یکدم رنج و غم فرا گرفته ،
...بیا و برگرد و حرف هایم را در نگاهم بخوان 
...بخوان و بدان که بی تو شمعی بی پروانه شده ام 
!و نمی دانم طوفان عشق سرکشم را بی تو چه کنم ؟
تو نیستی تا حرف هایم را به تو بگویم
پس غم بی هم زبانیم را به باد می گویم
...تا شاید آن را در گوش تو زمزمه کند و تو را نزد من بازگرداند
...خواهش خاموشم را در چشم های خسته ام ببین
!دیشب خیال روی تو به من گفت که تو باز خواهی گشت
آیا تو این رویای دور را رنگ واقعیت می بخشی ؟
می دانم باز می گردی و تمام کوچه پس کوچه های قلبم را
...لبریز از آمدنت خواهی کرد
مرا همانگونه ببین که هستم ،
...همانگونه که تو را دوست می دارم 
من از تو آمدن و برگشتنت را می خواهم ،
پس بیا و دست مرا بگیر و از این شهر غربت زده ،
...از این شهر غم زده به رویاهای خود ببر
...و بدان که دوستت دارم و آمدنت را می خواهم
به انتهای احساسی آرام می اندیشم ،
...به آنچه که آرامشی بزرگ است و تو همان آرامشی
...پاکی احساس و قلبت ، روحم را نوازش می دهد 
...با وجود تو طراوتی را در وجودم حس می کنم خالی از هوی و هوس
اما حالا تنها تصویر خیالیم از توست که
...همراه با آرامش به من زجر دوری تو را یادآور می شود 
....تو همچون باران پاکی ، پاک و زلال
بیا و مرا از عشق سیراب کن ...
...تصویر برگشتن تو مرا تا اوج می برد و آرام میکند
..پس بیا و با من باش
...برگرد و باز با من باش و با من بمان

 


پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:,

  توسط sama  |
 


قلبم محکوم شد به ساده بودن.غرورم محکوم شد به خونسرد بودن.احساسم محکوم شد به کم حرف بودن.دلم محکوم شد به گوشه گیر بودن! چشمانم محکوم شد به مهربان بودن! دستهایم محکوم شد به سرد بودن.پاهایم محکوم شد به تنها رفتن! آرزوهایم محکوم شدبه محال بودن!وجودم محکوم شد به تنها بودن وعشقم محکوم شد به مردن!!!

 

عکس وداستان
داستان عاشقانه وغم انگیز یک دختر
داستان عاشقانه زیبا
داستان عاشقانه وغم انگیز زیبا ازامتحان عشق
عاشقانه

 

sama

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان baran و آدرس berabos.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





روزگار،راحتم کن(سعید)
ورود ممنوع
خانم دکتر
اپراطور قلبم
دنیای این روزای من
فرشته های عاشق
دفتر دلتنگی های من
سرنوشت
اگه تنهایی بیا 2
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

 

 

 

RSS 2.0
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 47
بازدید کل : 29319
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 51
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


www.Ghaleb-fa.blogfa.com www.Ghaleb-fa.blogfa.com www.Ghaleb-fa.blogfa.com www.Ghaleb-fa.blogfa.com www.Ghaleb-fa.blogfa.com www.Ghaleb-fa.blogfa.com www.Ghaleb-fa.blogfa.com چشمگیر

چشمگیر



ابزار رایگان وبلاگ
مدل لباس

.: Weblog Theme By Blog Skin:.

 

اسلایدر